خانه / معین الدین قاسم الانوار(شاه قاسم انوار)

معین الدین قاسم الانوار(شاه قاسم انوار)

207

     انوار تبريزى

     معين‏ الدين ابوالقاسم على بن نصير موسوى حسينى سرابى تبريزى متخلص به «قاسم» و «قاسمى» و معروف به «شاه قاسم انوار» در سال 757 قمرى در سراب چشم به جهان گشود. انوار در آذربايجان پرورش يافت و پس از تحصيل كمالات، مسافرتها كرد و رياضات شاقّه كشيد. او چهار بار پياده سفر حجاز نمود كه دو بار پاى برهنه بوده است. همچنين به خدمت عارف شيعى شاه نعمت‏اللّه‏ ولى رسيده و نيز از محضر صدرالدين على فرزند شيخ صفى‏الدين اردبيلى خوشه معرفت چيد. او مدتها در هرات اقامت داشته و به ارشاد پرداخته و اكابر و اعاظم خراسان به وى ارادت مى‏ورزيدند. ولى او نسبت به شاهرخ ميرزا گوركانى و فرزندان او استغناء طبع به خرج مى‏داده است. در سال 830 قمرى در واقعه فرقه حروفيان كه شاهرخ ميرزا كارد خورد، شاه قاسم، مورد اتهام واقع شد و از هرات تبعيد گرديد و به سمرقند رفت. انوار در هنگام خروج از هرات غزلى سرود كه مطلع و مقطع آن چنين است:

اى عاشقان هنگام آن شد در جهان

مرغ دلم طيران كند بالاى هفتم آسمان

«قاسم» سخن كوتاه كن برخيز و عزم راه كن

شكر بر طوطى فكن مردار پيش كركسان

      انوار سرانجام به خراسان آمد و در روستاى لنگر اقامت گزيد و باغى در آنجا برايش خريدند و در آنجا در سال 837 قمرى وفات نمود و در همان باغ دفن شد.

     امير على شير نوايى – وزير فرهنگ دوست و عارف مسلك سلطان حسين بايقراـ بر مزار وى عمارتى بنياد كرد كه تا به امروز معمور و آباد است.

    شاه قاسم انوار داراى ذوقى سرشار و روحيه عرفانى قوى بود و حالات و مواجيد عرفانى خود را در قالب شعر و منظومه به نظم مى‏كشيد. بطوريكه اشعار عرفانى او حدود سال 1060 قمرى در هند تدريس مى‏شده و مورد توجه بوده است.

    ديوان انوار در طهران  به چاپ رسيده و نسخه‏هاى خطى متعددى  از آن در دست است كه نشانگر توجه اهل ادب و اصحاب معرفت به آن است.

منتخب اشعار

     نمونه‏اى از اشعار عرفانى شاه قاسم كه در تذكره‏ها و كتابها نقل شده، چنين است:

از مثنوى انيس‏العارفين اوست:

هر كه را قصد حريم كبرياست

دشمنش در راه دين كبر و رياست

عالمى را كاين صفت سر بر زند

آتش اندر دين پيغمبر زند

مخزن اسرار ربانى دل است

محرم انوار روحانى دل است

در دلت گر درد جانان است و بس

خوش نگهدارش كه جان آن است و بس

هر كه را با خويشتن كارى بود

نيست عاشق خويشتن‏دارى بود

هر كه از هستى خود بيزار نيست

از وصال دوست بر خوردار نيست

تا تو بر خود عاشقى بى حاصلى

چون فنا در يار گشتى واصلى

خود به خود بر خويش عاشق گشته دوست

بلكه عشق و عاشق و معشوق اوست

و از غزليات اوست:

هر لحظه مرا مى‏رسد از نور تجلى

با نور تجلى چه زند معجز عيسى

ياران طريقت همه دلشاد بمانيد

كز طور بر آمد علم دولت موسى

گر ديده جانت بگشايند ببينى

صد موسى حيرت زده بر طور تجلى

گر ز آنكه رسد بوى حقيقت به مشامت

حقا كه به يك جو نخرى ملكت كسرى

از جام حقيقت همه مستان خرابند

مجنون ز دل و جان شده دردى‏كش ليلى

دلها همه آشفته و شوريده و شيدا

بر جان چو رسد بوى تو از عالم معنى

اى جان و جهان وصف تو تا گشت معلا

از «قاسم» بى دل مطلب توبه و تقوى

و از تك بيتى‏هاى اوست:

قاسمم «قاسم انوار» كه اسرار ازل

نيست پوشيده ز من خلق چه دانند مرا

***

 ز بحر عشق تو هر قطره‏اى چو دريايى است

به كوى وصل تو هر پشه‏اى چو عنقايى است

***

 نمى‏توان خبرى داد از حقيقت دوست

ولى ز روى حقيقت، حقيقت همه اوست

 ***

مريد جمله ذرات كاينات شود

دلى كه جلوه خورشيد را طلبكار است

 ***

گر شير نه‏اى بگذر از اين بيشه شيران

كآغشته به خونند درين بيشه دليران

       بازماندگان انوار

     از بازماندگان «شاه قاسم انوار» بغير از خاندان علمى آيت‏ اللّه‏ مولانا در تبريز، يك شاعر را مى‏شناسيم به نام «شاه جهانگير كرمانى» متخلص به «هاشمى» ـ متوفاى 946 يا 948 قمرى ـ كه ديوان اشعارى نيز داشته است.