انوار تبريزى
معين الدين ابوالقاسم على بن نصير موسوى حسينى سرابى تبريزى متخلص به «قاسم» و «قاسمى» و معروف به «شاه قاسم انوار» در سال 757 قمرى در سراب چشم به جهان گشود. انوار در آذربايجان پرورش يافت و پس از تحصيل كمالات، مسافرتها كرد و رياضات شاقّه كشيد. او چهار بار پياده سفر حجاز نمود كه دو بار پاى برهنه بوده است. همچنين به خدمت عارف شيعى شاه نعمتاللّه ولى رسيده و نيز از محضر صدرالدين على فرزند شيخ صفىالدين اردبيلى خوشه معرفت چيد. او مدتها در هرات اقامت داشته و به ارشاد پرداخته و اكابر و اعاظم خراسان به وى ارادت مىورزيدند. ولى او نسبت به شاهرخ ميرزا گوركانى و فرزندان او استغناء طبع به خرج مىداده است. در سال 830 قمرى در واقعه فرقه حروفيان كه شاهرخ ميرزا كارد خورد، شاه قاسم، مورد اتهام واقع شد و از هرات تبعيد گرديد و به سمرقند رفت. انوار در هنگام خروج از هرات غزلى سرود كه مطلع و مقطع آن چنين است:
اى عاشقان هنگام آن شد در جهان
مرغ دلم طيران كند بالاى هفتم آسمان
«قاسم» سخن كوتاه كن برخيز و عزم راه كن
شكر بر طوطى فكن مردار پيش كركسان
انوار سرانجام به خراسان آمد و در روستاى لنگر اقامت گزيد و باغى در آنجا برايش خريدند و در آنجا در سال 837 قمرى وفات نمود و در همان باغ دفن شد.
امير على شير نوايى – وزير فرهنگ دوست و عارف مسلك سلطان حسين بايقراـ بر مزار وى عمارتى بنياد كرد كه تا به امروز معمور و آباد است.
شاه قاسم انوار داراى ذوقى سرشار و روحيه عرفانى قوى بود و حالات و مواجيد عرفانى خود را در قالب شعر و منظومه به نظم مىكشيد. بطوريكه اشعار عرفانى او حدود سال 1060 قمرى در هند تدريس مىشده و مورد توجه بوده است.
ديوان انوار در طهران به چاپ رسيده و نسخههاى خطى متعددى از آن در دست است كه نشانگر توجه اهل ادب و اصحاب معرفت به آن است.
منتخب اشعار
نمونهاى از اشعار عرفانى شاه قاسم كه در تذكرهها و كتابها نقل شده، چنين است:
از مثنوى انيسالعارفين اوست:
هر كه را قصد حريم كبرياست
دشمنش در راه دين كبر و رياست
عالمى را كاين صفت سر بر زند
آتش اندر دين پيغمبر زند
مخزن اسرار ربانى دل است
محرم انوار روحانى دل است
در دلت گر درد جانان است و بس
خوش نگهدارش كه جان آن است و بس
هر كه را با خويشتن كارى بود
نيست عاشق خويشتندارى بود
هر كه از هستى خود بيزار نيست
از وصال دوست بر خوردار نيست
تا تو بر خود عاشقى بى حاصلى
چون فنا در يار گشتى واصلى
خود به خود بر خويش عاشق گشته دوست
بلكه عشق و عاشق و معشوق اوست
و از غزليات اوست:
هر لحظه مرا مىرسد از نور تجلى
با نور تجلى چه زند معجز عيسى
ياران طريقت همه دلشاد بمانيد
كز طور بر آمد علم دولت موسى
گر ديده جانت بگشايند ببينى
صد موسى حيرت زده بر طور تجلى
گر ز آنكه رسد بوى حقيقت به مشامت
حقا كه به يك جو نخرى ملكت كسرى
از جام حقيقت همه مستان خرابند
مجنون ز دل و جان شده دردىكش ليلى
دلها همه آشفته و شوريده و شيدا
بر جان چو رسد بوى تو از عالم معنى
اى جان و جهان وصف تو تا گشت معلا
از «قاسم» بى دل مطلب توبه و تقوى
و از تك بيتىهاى اوست:
قاسمم «قاسم انوار» كه اسرار ازل
نيست پوشيده ز من خلق چه دانند مرا
***
ز بحر عشق تو هر قطرهاى چو دريايى است
به كوى وصل تو هر پشهاى چو عنقايى است
***
نمىتوان خبرى داد از حقيقت دوست
ولى ز روى حقيقت، حقيقت همه اوست
***
مريد جمله ذرات كاينات شود
دلى كه جلوه خورشيد را طلبكار است
***
گر شير نهاى بگذر از اين بيشه شيران
كآغشته به خونند درين بيشه دليران
بازماندگان انوار
از بازماندگان «شاه قاسم انوار» بغير از خاندان علمى آيت اللّه مولانا در تبريز، يك شاعر را مىشناسيم به نام «شاه جهانگير كرمانى» متخلص به «هاشمى» ـ متوفاى 946 يا 948 قمرى ـ كه ديوان اشعارى نيز داشته است.