گفتگو با حضرت آيت اللّه حاج شيخ ابوطالب تجليل تبريزى
دوست ديرينه
بسم اللّه الرحمن الرحيم
بارىء الخلايق الاجمعين و الصلاة و السلام على اشرفالانبياء و خاتمالنبيين و على اميرالمومنين و على صديقهالطاهره و الائمهالمعصومين و لا سيّما بقيهالله المنتظر (عج) و جعلنا من انصاره و المقدمين بتراب اقدامه.
آشنائى من با مرحوم آيتالله حاج سيد ابوالحسن مولانا رضوان الله عليه در سال 1334 بوده است كه عازم قم بودم و پيش از آن در تبريز تا شرايع و معقولات را در محضر برادرِ مرحوم علامه طباطبائى رحمهالله عليه خوانده بودم. در آن لحظه كه عازم قم بودم در ماشين آيتالله حاج سيد ابوالحسن مولانا كه ايشان هم اوايل درسشان بود و عازم قم بودند، را ديدم. البته احتمال مىدهم كه ايشان يكى ـ دو سال پيش از من عازم قم شده بودند. منتها من سال اولم بود. من پدر ايشان كه فرزند مرحوم آيتالله مولاناى معروف و صاحب حاشيه بر مكاسب بود را ابتدائاً نديده بودم ولى منتها مىدانستم كه از علماء و ائمه جماعات تبريز است و با ابوى من صيغه اخوّت داشت. وقتى پدرم مرا به خدمت ايشان كه از قم برگشته بودم برد، ايشان فرمود اگر پسرى داشتيد نامش را على بگذاريد. رفتيم قم و مرحوم آيتالله حجت دستور دادند براى من حجرهاى فراهم كردند. تصادفاً فاصله حجره من با حجره آن مرحوم يك اتاق بود.
سال اولى كه من به قم آمدم علامه طباطبائى در قم نبودند و از سال دوم من ملازم ايشان شدم.
با مرحوم آيتالله مولانا هر روز روى ايوان طبقه دوم مىرفتيم و مىآمديم. ايشان مشهور به درس و بحث بودند و وقتشان را صرف دوستى و رفاقت نمىكردند. من هم همينطور بودم. مدتهاى مديدى در قم تشريف داشتند. درس مرحوم آيتالله حجّت و مرحوم آيتالله بروجردى مىآمدند. خانواده ايشان بيت علم بودند. بعدها تشريف آوردند به تبريز و اين در زمان حيات پدرشان بود. على اىّ حال مرد بزرگوارى بود و از مفاخر تبريز بشمار مىرفتند، ما افتخار مىكنيم به ايشان، پدرشان و جدّشان …
خداوند مقامات ايشان را عالى است، عالیتر فرمايد.
گفتگو با حضرت آيت اللّه حاج شيخ جعفر سبحانى
او يك امّت بود…
بسم اللّه الرحمن الرحيم
الحمد للّه ربالعالمين و الصلاة والسلام على خير خلقه و آلهالطاهرين.
يرفعاللّه الذين امنوا منكم والذين اوتوا العلم درجات.
جاى شك و شبهه نيست كه خداوند منّان به دو گروه درجه مىبخشد. طبق اين آيه كريمه گروه مؤمن و گروهى كه علاوه بر ايمان داراى علمند، اين علما در حقيقت همان كسانى هستند كه ايمان را در دل افراد بوجود مىآورند و رهبرى آنها را بر عهده مىگيرند. عالِم، در حقيقت شمعى است كه مىسوزد و اطرافش را روشن مىكند. علماى اسلام و علماى شيعه در طول چهارده قرن داراى چنين شرايطى بودند. شمعى بودند كه سوختند و گروهى را تربيت كردند. از آنهايى كه ما به چشممان ديديم بيت آيتاللّه مولاناست. جدّ بزرگوار ايشان مرحوم آيتاللّه آقا سيد محمد مولانا كه پسر خاله جدّه ما بودند، من دوران ايشان را درك كردم بعد از مرحوم آيتاللّه انگجى كه در سال 1357 ه ق فوت كرد رياست علمى تبريز با ايشان بود. ايشان در سال 1363 ه ق در گذشت. بعداً فرزند بزرگوارشان مرحوم آيتاللّه آقاى سيد على آقا مولانا جايگزين شد و مدت مديدى حوزه علميه تبريز را با تدريس خود اداره مىكرد و ما هم مدت مديدى خدمتشان فقه خوانديم.
در همان زمانها بود كه ما با آقازاده ايشان مرحوم آيتاللّه سيد ابوالحسن مولانا در مدرسه طالبيه آشنا شديم. انسانى بود وارسته، به تمام معنا محجوب، كانّه خلقت و آفرينش او با نوعى حُجب و حيا و تقوا آميخته بود. ايشان در سال 1363 ه ق كه ما در تبريز بوديم، ما را ترك كرد و آمدند قم. دو سال بعد ما نيز به ايشان ملحق شديم. مدت مديدى كه در قم بود از سه استاد بيشترين بهره را برد. مرحوم آيتاللّه حجت متوفى 1372 ه ق كه درسشان را به دقت مىنوشت و من گاه بيگاه نوشتههاى ايشان را مىديدم كه درس استاد را به وجه خوب نوشتهاند و ديگر از درس مرحوم آيتاللّه بروجردى بهره گرفتهاند. البته با مرحوم علامه طباطبايى نيز رفت و آمد داشتند. دورانى كه در قم بود در مدرسه حجتيه و بعدا در صفائيه خانه تهيه كرده بودند، فردى بود كه زندگىاش به تمام معنا اخلاق و رفتارش اخلاق بود.
امروز ممكن است ما عالم داشته باشيم ولى عالمى باشد كه عمل او هم عمل اخلاقى باشد مهمتر است. گاهى هستند كسانيكه سخن نمىگويند اما زندگىشان در ميان مردم درس اخلاق است. در همان دوران جوانى در حجتيه و خارج حجتيه، اخلاقش، حُجبش، سلامش، ادبش يك نوع براى امثال ماها درس بود. و انصافا انسان وارسته به تمام معنا بود. شرايط ايجاب كرد كه ايشان قم را ترك كردند و به تبريز بازگشتند. براى همه معلوم است كه در آنجا (تبريز) منشاء آثار، خيرات و بركات بودند. گروهى را تربيت اخلاقى كرد. قلمش كار كرد. آثارى را منتشر كرد و يك سال نگذشته بود ك در همين اتاقى كه با شما مصاحبه مىكنم از من ياد كرد. البته من ديدارى از ايشان داشتم و ايشان به عنوان بازديد آمده بودند. رفتارش و گفتارش براى ما آموزنده بود. من واقعا اين ضايعه را ضايعهاى بزرگ براى جهان روحانيت، براى روحانيت تبريز مىدانم. انشاءاللّه اميدوارم بيت مرحوم مولانا اين چراغ علم را براى هميشه روشن نگهدارند. اينها بيت علمند. آيتاللّه مولانا در حقيقت بايد بگويم فردى بود اما به جاى امت.
از شمار دو چشم يك تن كم وز شمار خرد هزاران بيش
انَّ ابراهيم كان امتاً قانته للّه، ما به افراد كه نگاه مىكنيم از دو دريچه مىتوانيم بنگريم. گاهى نگاه مىكنيم؛ فردى است و انسانى است از انسانها. اگر ميلياردها انسان در جهان است اين هم انسان است؛ از اين نظر فرد است ولى گاهى آثارى كه بوجود مىآورند، تربيتهايى كه مىكنند ديگر اينجا فرد، فرد نيست بلكه امت است. قرآن كريم حضرت ابراهيم را امت مىخواند. امت جمع را مىگويند. كارى كه بايد جمعى انجام دهد، يك فرد انجام داده است. ما در ميان علما بايد معتقد باشيم كه علماى بسيارى از نظر فردى، فرد هستند ولى از نظر آثار امتند. اگر ملاحظه بفرماييد مرحوم آيتاللّه بروجردى فردى بود، پيرمردى بود كه ما خدمتشان درس مىخوانديم ولى آثار خارجى كه از ايشان ديديم، تشيّع را حفظ كرد. تا ايشان بودند هيچ خطايى نبود و قوانين محفوظ بود. او بود كه توانست كشورهاى خارجى را با اسلام آشنا كند و درهاى غرب را به روى حوزه علميه قم بگشايد و همچنين ديگر اساتيد ما حضرت امام اعلىاللّه مقامه به ظاهر فرد بود ولى انقلابى كه بوجود آورد جهان را تكان داد. اگر واقعبين باشيم بايد بگويم يكى از دستاوردهاى انقلاب، آزادى كشورهاى تازه به استقلال رسيده است هر چند غربگرايان مىخواهند اينها را به كشورهاى خارجى و آمريكا مربوط بدانند و به حساب كارهاى ديگران بگذارند اما اصولا انقلاب اسلامى در اين مناطق زلزله ايجاد كرد و بيدارى بوجود آورد البته عوامل ديگر هم ممكن است مؤثر باشد و دوست عزيز ما مرحوم آيتاللّه مولانا رضواناللّه تعالى عليه هم عزيز ما بود. من متجاوز از 60 سال يا بيشتر با ايشان آشنا بودم. خيلى سر به زير بود ولى علاقهمندانى كه در تبريز پيدا كرده بود، جوانانى كه دورش بودند و تربيت مىكرد، وفاتش چنان حركت بزرگى را در ميان مردم بوجود آورد. اين حركت مردم تبريز به ما مىگويد آيتاللّه مولانا فرد نبود، امّت بود. به مقدار امّت كار كرد. اين اثر اين فرد است كه در حال حياتش دورش را مىگيرند و در درگذشتش برايش اشك فقدان مىريزند. نكته قوت آيتاللّه مولانا در دو چيز بود:
درجه اول جنبههاى اخلاقى و معنوى ايشان بود. چيزى كه جذب مىكند در درجه اول اخلاق است و معنويت.
نكته ديگرى كه هست اينكه ايشان از يك بيت پاك و علم و خانواده بسيار محترم كه داراى ريشههايى در تبريز هستند، مىباشند. اين اصالت خانوادگى و جنبه اخلاقى مضافا علم و دانشى كه آموخته بود دست به دست هم داد و شخصيتى ساخت كه هم در حال حياتش اثرهايش را ديديم و هم در حال مماتش. اين كلمه را كه عرض مىكنم شايد از بيت ايشان هيچكس يادشان نباشد. وقتى جدّ ايشان مرحوم آقا سيد محمد آقا مولانا فوت كرد ايشان طلبهاى بود حدود 20 سال داشت و در دارالشفاى قم اقامت مىكرد. به استاد بزرگوار
خود، آقاى مرحوم حجّت تلفن كرده بودند. ايشان (آيتاللّه حجّت) شخصا بلند شد. خبر كردند كه آقاى حجت مىخواهد از شما ديدن كند. آمدند و تسليت گفتند. والد ايشان نيز آقا سيد على مولانا خيلى به آيتاللّه حجت علاقمند بود. اين معنويت، اخلاق و اصالت خانواده و علم و دانشى كه سبب عمل انسان بشود، انسانى را پرورش مىدهد كه در حال حياتش نورپاش است. بعد از حيات هم حركت ايجاد مىكند و ديگران را سراغ معنويت مىفرستد.
از اينكه من نتوانستم نيمرخى روشن از حيات ايشان ترسيم كنم معذرت مىخواهم و براى خانواده ايشان صبر جميل و اجر جزيل خواهانم. والسلام عليكم و رحمه اللّه.
گفتگو با حضرت آيت اللّه حاج سيد محمد مفتی الشيعه
استعداد فوق العاده
… ايشان داراى درجه اجتهاد بودند و بيش از 10 – 12 سال در قم و نجف تلمّذ علم كرده بودند. آن زمانها كه دقيقترين درس فقه، متعلق به آيتاللّه العظمى حجّت بود، ايشان بهترين تقريرات را داشتند كه بسيارى از علما و بزرگان از تقريرات آن بزرگوار استفاده مىنمودند. منتها در آن زمان به اين صورت معمول نبود كه تقريرات را چاپ كنند.
ايشان علاوه بر مباحث علمى به مطالب جنبى نيز مبادرت مىورزيدند بطوريكه ايشان و بنده و آيتاللّه مجتهدى در درس انگليسى شركت مىكرديم.
ايشان حتى در باب شعر نيز استعداد فوقالعادهاى داشتند و در موضوعات مختلفى شعرهاى بسيار لطيف و زيبا سروده بودند كه بنده روزى همه آنها را گرفته و استنساخ نمودم.
البته بنده خاطرات بسيار زيادى از حضرت آيتاللّه مولانا دارم كه انشاءاللّه همه آنها را جمعآورى كرده و در آينده ارائه خواهم نمود.
گفتگو با حضرت آيت اللّه حاج سيد عباس كاشانى
صاحب فضايل
… بهر حال شهر تبريز همواره بزرگانى را در خود پرورش داده كه هر كدام آمده و آثارى گذاشته و بعد رفتهاند. اما متاسفانه آنطور كه بايد و شايد قدر آنها دانسته نشده است. حتى خوّاص نيز آنها را حقيقتاً نشناختهاند. از جمله اين بزرگان در زمان اخير آيتاللّه سيد ابوالحسن مولانا بود.
والد ايشان از لوامعى بود كه خيلى مورد عنايت مردم تبريز بودند، خوشبختانه بعد از وفات ايشان، آقازادههايشان هم رفيعالمقدار و جليل القدر بودند كه بنده با ايشان مكاتبه داشتم كه همه آنها داراى مقام معنوى بالا و فضيلت علمى بسيار بودند و گفتار و رفتار ايشان در نهايت حُسن و زيبايى بود.
… ايشان محسنات و فضايل و كرامات بسيارى داشتند، با آن منزلت علمى و عملى كه داشتند، ليكن بسيار متواضع بودند. ايشان يكى از مجتهدين عاليمقدار آذربايجان بودند.
از استادم سئوال كردم كه چرا شخصيتهاى بارز چنين گمنام هستند؟
ايشان فرمودند: «على» اعلم بود يا معاويه؟
گفتم: على كجا، معاويه كجا.
فرمود: مسجد معاويه پر از افراد بود، اما على (ع) 25 سال وحيداً و غريباً بود و كسى نمىآمد يك مسئلهاى از او بپرسد. در هر صورت دنيا همينطور است.
حضرت آيتاللّه يك آبرو براى تبريز بود والحق با اينكه خيلى جوان نبودند و لكن حيف بود زود از دنيا بروند. خداوند با اجدادش محشور گرداند و ما را هم متنبّه كند و عقل و معرفت بدهد تا اين اعلام سواطع و انوار مقدسه را بهتر بشناسيم. خداوند ما را پاك از دنيا ببرد.
گفتگو با حضرت آيت اللّه حاج شيخ على كريمى جهرمى
پناه جوانان تبريز بود …
بسم اللّه الرحمن الرحيم
تبرّك مىجويم به ذكر حديثى از حضرت امام صادق عليهالسلام: «ما من احد يموت من المؤمنين احب الى ابليس من موت فقيه»، مرگ هيچكس در نزد شيطان محبوبتر نيست از درگذشت يك عالم فقيه. شيطان در رحلت يك فقيه و عالم، شادمانى بىسابقهاى دارد.
از جمله اين فقهاى عاليقدر، آيتاللّه عالم ربانى آقاى حاج سيد ابوالحسن موسوى مولانا تبريزى – رضواناللّه تعالى عليه – است.
جهاتى كه شخصيت علمى ايشان را مىتواند براى ما ابراز كند و تثبيت كند چند جهت است كه بطور كلى عرض مىكنم. در بالا رفتن شخصيت علمى انسان يكى از جهاتى كه مؤثر مىباشد، «اصالت» است؛ استعداد ذاتى؛ خانوادگى و طبيعى. جهت ديگر وجود
«آمادگىهاى شخصى»، عزم و اراده و پشتكار است. يكى از جهات ديگر «ديدن رجال بزرگ علمى» است. اتفاقاً تمام اين جهات در عالم بزرگوار مرحوم آيتاللّه مولاناى تبريزى – رضواناللّهتعالى عليه – جمع شده بود. ايشان از خاندان علمى هستند. فرزند عالم بزرگوار آقا سيد على مولانا و نواده آيتاللّه آقا سيد محمد مولانا صاحب حاشيه بر مكاسبِ شيخ انصارى و رسائل شيخ انصارى.
از نظر استعداد و آمادگى نيز اين عالم بزرگوار كامل است. در سنين كودكى شروع به تحصيل مىكند و مجدّانه درس مىخواند. در آثارشان اين معنى پديدار است.
در خصوص استفاده از محضر بزرگان و حشر و نشر با رجال علمى هم بايد عرض كنم ايشان تحصيلاتشان را در خدمت علماى بزرگ شيعه مانند مرحوم امام خمينى – قدس اللّه روحه – حضرت آيت اللّه العظمى آقاى گلپايگانى، حضرت آيت اللّه العظمى آقاى مرعشى نجفى، حضرت آيتاللّه آقا سيد محمدتقى خوانسارى، علامه عظيمالشان آقاى طباطبايى و نهايتاً مراحل عاليه علمى را در محضر دو مرجع گرانقدر آيتاللّه العظمى آقاى حجت و نيز مرجع اعلاى جهان تشيّع حضرت آيتاللّهالعظمى آقاى بروجردى به پايان مىبرند.
لذا از اينجا كاملا مىتوان فهميد كه ايشان حدّ وافرى از علميّت را بدست آورده بودند. آثار متعدّدى دارند. بعضىها را من از نزديك ديدهام. يكى «صلاة مسافر» است. تقريرات درس مرحوم آقاى حجت در صلاة مسافر.
كلامى مدتها بود كه از ذهنم فراموش شده بود منتها حادثه تأثرانگيز و دلسوز رحلت آقا سيد ابوالحسن مولانا رضواناللّه عليه آن را دوباره به يادم آورد. خليل بن احمد دانشمند بزرگ عرب مرگ را به چهار قسمت تقسيم مىكند. الموت على اربعة اقسام.
1 – موتالفقراء راح – مرگ كسانى كه دائماً با تنگدستى و فقر دست به گريبان هستند، براى ايشان چيزى جز راحتى و آسايش نيست.
2 – موتالاغنياء حسر – مرگ انسانهاى مرفّه و ثروتمند با حسرت توأم است. اغنياء در زمان نزديكى مرگ حسرت مىخورند، مرگ اينها با اسباب نگرانى و تحسّر همراه مىشود كه چرا از اموال خود استفاده صحيحى نكردهاند.
3 – موتالامراء فتنه – مرگ پادشاهان و فرمانروايان فتنه و فساد مىآورد. همه چيز در جامعه به هم مىريزد. هر كس مىخواهد نظر خودش را اعمال كند. اين اسباب آشوب و گرفتارى براى جامعه است.
4 – موتالعماء ثلمة – محل شاهد گفتار بنده اين عبارت آخر است. مىگويد مرگ علماى اعلام ثلمه است. با مرگ دانشمند دينى در عالم اسلام شكاف ايجاد مىشود. مرگهاى ديگر قابل جبران است منتها مطابق آن حديث شريف كه عرض شد مرگ عالِمِ دينى جبرانناپذير است.
رحلت حضرت آيتاللّه حاج سيد ابوالحسن آقا مولانا مصداق كامل مطالب فرق است. با موت ايشان يك رخنهاى ايجاد شده است. ما ديگر چنين چيزى نداريم. وجود نافع عزيزى كه ملجايى براى جوانها باشد، تا چنين چيزى پيدا بشود، بار بيايد، تربيت بشود، چنين چيزى ممكن نمىشود.
اين عالم بزگوار جامع خصايلى بودند كه ايشان را ممتاز كرده بود. من از دوران كودكى در شهرهاى مختلف علماى زيادى ديدهايم ولى ايشان يك محامدى داشتند كه برجسته بودند.
اولاً اينكه يك عالم پرمايهاى بودند.
ثانياً خيلى عالم متورّعى بودند، بنده در چند سفرى كه به تبريز موفق شدم و به حضورشان مشرّف شدم و يا در مجامعى كه با هم بوديم حتى يكبار كلمهاى كه بوى غيبت از آن بيايد از ايشان نشنيدم، پاىبند به دين بودند و عالم آخرت را باور كرده بودند. اين براى انسان خيلى مهم است كه آخرت را باور داشته باشد.
از خصايص ديگر ايشان «اخلاق» بود، از يك اخلاق فاضلانه و مكرمتهايى برخوردار بودند كه نمونه اعلى بود. جوانها معمولا به دنبال كسانى هستند كه به هم سن وسال خود باشند، منتها ايشان با سن بالاى خود كارى كرده بودند كه جوانها كاملا به وى روى آورده بودند. آيتاللّه مولانا ملجائى براى جوانان تبريز بود، گرهگشا بود و سرّ اين موضوع در خُلق و خوى محمدى اين عالم ربّانى نهفته بود و اين اخلاق را از اجداد طيبينش بهره گرفته بود.
تواضع و فروتنى در ايشان به حدّ اعلى بود. خودنمايى و خودستايى اصلاً در ايشان وجود نداشت. رسيدگى به حال مردم را وظيفه خود مىدانست و در مجامع عمومى با مردم بودند. آقاى مولانا يك عالِم مردمى بودند.
جاويد بهشت باد جايش كاندر حرم خدا مكانش