خاندان مولانا
بقلم فقيه فقيد حضرت آيت الله سيد ابوالحسن مولانا
بسم اللّه الرحمن الرحيم
الحمد للّه ربّ العالمين، والصّلوة على سيّدنا محمد و آله الطاهرين
آيت اللّه العظمى حاج سيد محمد مشهور به «مولانا» فرزند عالم جليل حاج سيد عبدالكريم فرزند سيد محمد ـ «شيخالاسلام» در شهر سراب آذربايجان ـ، فرزند سيد محمدتقى فرزند سيد محمدجعفر بن اديب و شاعر علامه سيد احمد كه همگى «شيخالاسلام» در آن شهر بودند.
جدّ ما «مولانا» از بزرگانِ علماء تبريز و مرجع احكام و فتاوى، محقق، مدقّق، فقيه، اصولى و رجالى بود و در حُسن خلق و اوصاف پسنديده كمنظير بودند.
مرحوم حاج ملا على خيابانى چون ايشان را با اوصافى پسنديده میستايد، میگويد: «نظير او را در اين اوصاف نديدم».
آيت اللّه العظمى سيد شهابالدين مرعشى نجفى قدس سره در اجازه مفصلى كه به اين كمترين، حفيد صاحب ترجمه نوشته چنين آورده است:
«از كسانى كه من از آنها روايت میكنم با اجازه و قرائت علامهذوفنون، مؤلف و مصنّف بزرگوارى است كه مطالب (علمى) را با اسلوب و روش نيكو بيان مىكند و فقيه و اصولى و رجالى بلند مرتبهاى است حجهالاسلام آيتاللّه حاج سيد محمد بن عبدالكريم موسوى تبريزى مشهور به «مولانا» و اين سيد جليل يكى از حسنات زمان و افتخارات بلاد آذربايجان بوده و جدّ سيدناالمستجير از طرف پدر، پدر پدرش و نسب شريف او مىرسد به عارف متأله مشهور به
«قاسم الانوار» كه نَسب او هم مىرسد به هارون بن امام موسى الكاظم عليهالاسلام».
جدّ ما (صاحب ترجمه) در سال 1312 قمرى به همراه پدر بزرگوارش به جهت تكميل تحصيلات خود به نجفاشرف هجرت نمود و در مجالس درس اكابر علماء و اعاظم فقهاء از جمله درس فاضل شربيانى و شيخالشريعه اصفهانى و شيخ هادى تهرانى و آقا رضا تبريزى در فقه و اصول حاضر و به درجه عاليه اجتهاد نائل گرديد و در معقول از ميرزا احمد شيرازى استفاده نمود و بعد از اخذ اجازات روائى و اجتهادى متعددى در سال 1321 قمرى به ايران عزيمت و در وطن خود تبريز اقامت برگزيد و به تدريس و تأليف و تصنيف و ارشاد پرداخت.
در غائله مشهورى كه در عهد رضاخان پهلوى به وقوع پيوست، دستورى از تهران مبنى بر جلب حضرت آيت اللّه العظمى آقا ميرزا صادق مجتهد و حضرت آيت اللّه العظمى حاج ميرزا ابوالحسن مجتهد انگجى و حضرت آيت اللّه العظمى حاج سيد محمد مولانا صادر گرديد و در تاريخ شب سوم جمادى الاول 1347 قمرى مطابق
2/9/1307 شمسى آن بزرگواران به شهر سنندج در منطقه كردستان تبعيد شدند و در آنجا مورد تكريم و احترام علماء و روحانيون اهل سنّت واقع شدند و تا موقعى كه در آنجا بالاجبار اقامت داشتند با آنها مأنوس بودند.
در نخستين ديدار فيمابين كه آقايان را بر ايشان معرفى مىكردند، وقتى كه نوبت به معرفى جدّ ما رسيد كه اين آقا هم آقاى حاج سيد محمد مولانا است، آنها از لفظ مولانا چنان توهّم كردند كه آقا عارف و درويش است. سئوال كردند كه جناب عالى درويش هستيد؟ و جدّ ما هم انكار كرد. ولى اين انكار ايشان باعث گرديد كه اعتقاد آنها بر درويش بودن جدّ بزرگوار بيشتر گردد و آقاى آقا ميرزا صادق شوخى كرد و گفت: كه من درويشم. ولى آنها گفتند كه شما درويش نيستيد.
درويش همين شخص است كه حاضر نيست درويشى خود را ظاهر كند و يك شعر هم خواندند. و آن اين است:
درويش كسى بود كه نامش نبود
اندر دو جهان مراد و كامش نبود
صد سال اگر نشيند اندر كنجى
از كس طمع پخته و خامش نبود
و خواهان وِردى با كمال اصرار از جدّ ما «مولانا» میشوند و ايشان هم دعائى براى آنها تعليم مىكند.
چرا جدّ ما به «مولانا» ناميده شد؟
در ايام تحصيل در قم با عدهاى از رفقا سالى را در تعطيلات تابستان به مشهد ثامنالأئمه عليه آلافالتحية والسلام مشرف شدم. آن موقع بيم آن مىرفت كه اگر تابستان را به تبريز مسافرت كنم شايد در مراجعت حزب دمكرات كه در آذربايجان حكومت مىكرد مانع شود كه دوباره به حوزه قم برگردم و مرا به سربازى فرا خواند. به همين جهت از مسافرت به تبريز منصرف شدم و در مشهد در مدرسه «خيرات خان» با چند تن از رفقاى قم منزل كردم و در آن زمان فقها بزرگى در مشهد سكونت داشتند، مانند حضرات آيات عظام آقاى حاج سيد يونس اردبيلى و آقاى آشتيانى و آقاى آقازاده فرزند مرحوم آخوند خراسانى و غالباً خدمت آقاى اردبيلى مىرسيدم و آقاى اديب نيشابورى دوم نيز در مدرسه خيرات تدريس میكرد، و بعد از درس در دالان مدرسه روى سنگى استراحت مىكرد و از محضر ايشان از تاريخ
و ادبيات استفاده مىكرديم.
در همان مدرسه عالمِ عاملِ زاهد و اديب و شاعر فرزانه مرحوم آقا شيخ اسماعيل تبريزى متخلص به «تائب» – متولد سال 1286 و متوفى در سال 1374 قمرى – سكونت داشت و او در نجف نزد اساتيد بزرگ فقه و اصول تحصيل كرده و به درس آقاى آخوند خراسانى و غيره از ساير بزرگان حاضر شده بود و در ادب و اخلاق و عرفان نيز از محضر شريف آقا شيخ محمد بهارى و آقا سيد احمد كربلائى كه هر دو از بزرگان علما و عارفان سالك و از افتخارات عصر خود بودند، استفاده شايانى نموده بود و شعر نيز نيكو مىسرود و ديوان شعرش را به من نشان داده بود.
«مكاتبات عرفانى» بين دو شخصيت بزرگ فقيه و حكيم آقا شيخ محمد حسين غروى اصفهانى معروف به «كمپانى» و فقيه عارفِ كاملِ آقا سيد احمد كربلائى در بيان معنى شعر شيخ عطار نيشابورى در «منطقالطير» كه بصورت رسالهاى در آمده است، تكوينش مرهون همّت و زحمات تائب تبريزى است. آن شعر شيخ عطار اين است:
دائما او پادشاه مطلق است
در كمال عزّ خود مستغرق است
او به سر نايد ز خود آنجا كه اوست
كى رسد عقل وجود آنجا كه اوست
آقاى تائب از آقاى آخوند خراسانى معنى شعر عطار را سؤال مىكند. آقاى آخوند هم جواب مختصرى مىنويسد. جواب آقاى
آخوند چنين است:
بسم اللّه الرحمن الرحيم
چونكه او قائم به ذات خود است، مكان حاجت ندارد، پس عقل و خيال انسان هم به آنجا كه اوست نمىرسد، چنانكه عقل به ذات او نمیرسد و ادراك نمىكند چه، غير ذات اقدس در آن مقام و جا چيزى نيست «كان اللّه و لم يكن معه شى» و «الآن كما كان» مقام بيش از اين گنجايش اطاله كلام ندارد. محمد كاظم الخراسانى
اين جواب مختصر، آقاى تائب را قانع نمىكند، جواب آقاى آخوند را به نزد آقاى غروى اصفهانى مىبرد و خواهان جواب مفصلى از ايشان مىشود. ايشان هم روى مبناى اصالت وجود جواب مفصلى مىنويسد و آقاى تائب دوباره جواب آقاى غروى را نزد آقاى سيد احمد كربلائى مىبرد و از ايشان هم خواستار جواب مفصل مىشود و
آقاى غروى نيز روى مبناى خودش از شعر عطار جواب مىدهد و جواب آقاى غروى را نمىپسندد. خلاصه ردّ و بدلهائى بين اين دو بزرگوار در معنى شعر بواسطه آقاى تائب انجام مىگيرد. آقاى تائب مكاتبات آنها را جمعآورى مىكند كه مجموعا 14 مكاتبه است. هفت مورد از آقاى غروى و هفت مورد از آقاى كربلائى و اين مكاتبات بصورت رسالهاى در مىآيد و آقاى طباطبائى هم تذييلات و محاكماتى چند بر آن مكاتبات مىنويسد.
به هر حال آقاى تائب در مدرسه خيرات مرا بمنزل خود بردند و اشعارش را كه خود سروده بود به من نشان داد، و از من پرسيد كه جهت اين كه جدّ شما را «مولانا» مىگويند وجهش را مىدانى؟ گفتم: نمىدانم.
ايشان گفت وجهش اين است كه آقاى مولانا وقتى كه در نجف بود با هر كسى از اهل علم كه روبرو مىشد او را با لفظ «مولانا» خطاب مىكرد. مثلا مىگفت: سلام عليكم يا مولانا و آنقدر اين لفظ را در مورد اشخاص تكرار كرده بود كه اسمش در بين اهل علم به «مولانا» مشهور بوده بود.
وقتى كه به تبريز آمدم و سخن آقاى تائب را در وجه تسميه جدّ بزرگوار به والد عرض كردم او هم فرمود: كه مطلب به همين نحو است كه آقاى تائب گفته است.
دعوت حضرت آيت اللّه العظمى مولانا
از تجار و ثروتمندان براى يارى فقرا و مستحقين
حضرت آيتاللّه مولانا قدسسره در تاريخ 10 صفر 1361 قمرى تجّار و ثروتمندان را بيارى فقرا و مستحقين دعوت كردند. در همان زمانيكه جنگ جهانى دوم شروع شده بود و دولتهاى روسيه، آمريكا و انگليس به ايران هجوم آورده بودند و فقرا و مستحقين با وضع بسيار سخت و رقّتبار زندگى مىكرده و با گرسنگى روبرو بودند، آن بزرگوار
اعلاميهاى بدين مضمون صادر كردند:
بسم اللّه الرحمن الرحيم
اوضاع حاليه شهر «تبريز» و اطراف از جهت گرانى قيمتهاى آذوقه و ناتوانى اغلب اهالى محتاج به بيان نيست.
اگر ارباب قدرت و مكنت به اين زودى به تكليف شرعى خود عمل نكنند، قطعا باعث اتلاف نفوس محترمه و سبب نزول بليّات خواهد شد. قال اللّه تعالى «أفَلِمَنَ اَهلُ الْقُرى اَنْ يَأتِيَهُم بأستاوَهُم نائمون أوَ أمِنَ اَهلُ الْقُرى اَنْ يَأتِيَهُم بَأسُنا ضُحىً و هُم يَلعَبون»
ولى بحمدللّه از قرار معلوم اشخاص نيكوكار و خيّرى درصدد عمل به وظايف دينى و شرعى خود برآمدهاند و از وجوه شرعيهاى كه مثل مال امام عليهالسلام محتاج به اذن حاكم شرع است خواستار اجازه مىباشند كه در مورد فقرا و مستحقين خرج كنند. و اقلّ صريحاً با كمال تشكر از اين قبيل اشخاص اجازه مىدهم كه از مال امام عليهالسلام هر چه زودتر به اين امر مهم قيام نموده و وجوه شرعى خود را به آقايان مفصلهالاسامى كه تعيين شده و مورد اعتماد و وثوق مىباشند پرداخت نمايند و آنها نيز آن وجوه را در موردش خرج و محتاجين را از ورطه هلاكت نجات دهند و خداوند
متعال نيز آنها را از هلاكت و سوء عاقبت نجات كرامت فرمايد. منالاحقر محمد موسوى
مسافرتهاى آيت اللّه العظمى آقا سيد محمد مولانا
1 – به عنوان زيارت عتبات عاليات، اوائل ذىالقعده 1309 قمری
2 – به عنوان تحصيل در نجف اشرف، بيستم ربيعالثانى 1312 قمری
3 – به مشهد مقدس از طريق تهران و در مراجعت از راه روسيه، 5 شعبان 1325 قمرى
4 – به زيارت عتبات عاليات، 12 ربيعالاول 1327 قمرى
5 – سفر به مكه ـ زاده اللّه شرفاـ، از راه روسيه 6 شوال 1327 قمرى و ديدار از شهرهاى اسلامبول و بعضى از شهرهاى سوريه و بيروت و حركت از بيروت با كشتى به بندر «بمبئى» در هندوستان و از آنجا به بندر «جدّه» كه در اين سفر در مراجعت از مكه در شهر اسلامبول عمل فتق ايشان انجام گرفت.
6 – به مشهد مقدس از طريق تهران و در مراجعت از راه روسيه، جمادىالاخرى 1335 قمرى
7 – به عتبات عاليات با خانواده، 15 محرم 1338 قمرى
8 – به كردستان به حكم دولت و نزول در سنندج، حركت از تبريز شب سوم جمادىالاولى 1347 قمرى و حركت از سنندج بعد از رفع توقيف 14 رجب در همين سال و ورود به تبريز 20 رجب
9 – سفر به مكه براى بار دوم و مراجعت از كاظمين
10 – مسافرت به بلده طيبه قم با خانواده، 12 شعبان 1353 و حركت از قم و ورود به تبريز بيستم 1354
مرحوم جد بزرگوار در باره سفر اولش چنين مىنويسد:
«اقلّ محمد بن عبدالكريم الموسوى التبريزى شهير به مولانا تاريخ يكهزار و سيصد و نه هجرى به اتفاق والد مرحوم و اهل بيت آن مرحوم با حضرت خلد آشيانى حاجى ميرزا محمود شيخ الاسلام اعلىاللّه مقامه به نجفاشرف حركت و آن مرحوم در سال يكهزار و سيصد و ده عازم بيتاللّه الحرام شده و بعد از فراغ از اعمال برحمت حضرت حق پيوسته بود و از وقايع اينكه در همان سال كه به اتفاق آن مرحوم به نجفاشرف حركت نموده بود، در كربلا و ايشان در نجف اقامت نمود. والد مرحوم را به عنوان مهمانى باتفاق اقلّ به نجف به عنوان ضيافت دعوت فرموده بود، حسبالامر رفته و در خدمت آن مرحوم تقريبا 10 روز مهمان بوديم، در همان ايام يكى از ارحام آن مغفورله به عنوان تحصيل در نجف بود. گرچه خودش حديثالسّن بود لكن كاغذ دعوتى، به عنوان شيخوخيت بود. آن مرحوم در جواب به عنوان تأديب بدين نحو مرقوم داشته.
فرزند به تحصيل ادب پيوند تدين در همين، فرموده خالق چنين، و هدايت خلايق بر اين تشيخ صبى موجب حرمان حرمت و باعث ندامت است، اين چه عنوانى است كه نوشتهاى و چه ريسمان مناعيست كه رشتهاى. من بيچاره كه مهاجر گشتم، گمان داشتم كه ريستم والغافل از اين كه طوق ابتلاء ديگرى به گردن بستم. بمرقد شريف اميرالمؤمنين عليهالسلام قَسَمت كه مرا به كلى از انتساب نسبى دور و از ضماير بالمرّة مهجورم سازيد، كأن لست شيئاً مذكوراً.
حتى اقول: «فزت بربّ الكعبه»
تاريخ تولد مرحوم حاج ميرزا محمود شيخالاسلام 1240 و تاريخ وفات در مكه 1310
مرحوم والدم از والدش حاج سيد محمد آقا نقل مىكرد كه ايشان مىگفت: تبريز ملائى را به اين عظمت در خود ياد ندارد.
و اين شعر منسوب است به مرحوم حاج ميرزا محمود آقا شيخالاسلام:
تبريز لاهل الجهل مكرمة
لذيالفضائل دارالضنّكُالضيق
قد عِشت فيها كئيبا خائبا خسراً
كأنّنى مصحف فى بيت زنديق
والد جدّ
و اما والد مرحوم جدّ، حاج ميرعبدالكريم معروف به «مؤتمنالشريعة» چون فرزند خودش در اخلاق و اوصافِ پسنديده كمنظير بود و از سراب به جهت تحصيل به تبريز مىآيد و در خدمت استادش مرحوم آخوند ملا مهدى چرندابى كه از علماى معروف و متّقى شهر بوده است به تحصيل مشغول مىشود، استاد روى ادب و كمال و تديّن سيد، علاقه وافرى به او پيدا مىكند و افتخار مىكند كه او را به دامادى خودش بياورد. با اينكه اشخاص بسيار معتبر مايل بودند كه دختر شيخ را به يكى از فرزندان خود تزويج كنند، اما شيخ در پى مال و منال دنيوى نبود. ادب و كمال و ديانت و سيادت و شرافت نسب را بر ثروت و مقام ترجيح مىداد و موضوع را به سيد مىرساند. بالاخره سيد داماد شيخ بزرگوار مىشود.
مرحوم شيخ با مرحوم حاج ميرزا جواد آقا مجتهدِ مشهور، خيلى مأنوس بود و رفاقت و دوستى استوارى بين آنها برقرار بود و شيخ پدر مرحوم حاج ميرزا حسن رشديه «پير معارف» است پس حاج ميرزا حسن رشديه دائى حاجى مولانا بود. وى (حاج ميرزا حسن رشديه) در اواخر عمرش در قم سكونت داشت و من در سال 1361 قمرى كه براى تحصيل هجرت كردم، ايشان زنده بود و هر هفته بمنزلش مىرفتم و مكاتبات بين او و مرحوم جدّم برقرار بود، كما اينكه بين رشديه و آقا ميرزا حسين واعظ مكاتبه وجود داشت و اين دو نفر از سران مشروطهخواهان بودند بر خلاف جدّ بزرگوار كه به مشروطه عقيده نداشت، و از خود رشديه شنيدم كه مىگفت: من از حاجى مولانا 17 سال بزرگترم بنابراين رشديه 87 سال عمر كرده است.
چون مرحوم جدّ از اين جهان به جهان آخرت شتافت تشييع و عزادارى بىسابقهاى در شهر برپا مىشود و در مجلس ترحيم او آقا ميرزا حسين واعظ كه از نوابغ اهل منبر و از ارادتمندان و معتقدان به عظمت «مولانا» بود افتخار مىكند كه منبر را او اداره كند و اهميت آن منبر اكنون هم در بين آنهاييكه در آن مجلس بودند زبانزد آنها است.
مرحوم حاج ملا على واعظ خيابانى مىگويد: «مرحوم آقاى مولانا در بين مردم با تشتت و اختلافآرائى كه دارند هميشه محبوب و مقبول مخالف و موافق بوده است».
يكى از فضلا كه در زىّ روحانيت بود و بعدها به بعضى از مشاغل دولتى درآمد و از زىّ روحانيت خارج شده و در فرهنگ مقام والائى را دارا گرديد، مىگفته:
«من مولانا را دوست دارم قربة الىاللّه، و او مرا دوست ندارد قربة الىاللّه».
و بالجمله مرحوم حاج مير عبدالكريم والد مرحوم جدّ عالمى بود فاضل و وارسته و داراى خطى زيبا و صاحب طبعِ شعرِ روان.
اجداد مرحوم جد بزرگوار
اجدا مرحوم جد بزرگوار به عنوان «شيخالاسلام» در شهر سراب زندگى مىكردند چنانكه در اول زندگىنامه او اشاره گرديد و از مشاهير آن طائفه برادرِ سيد محمدتقى شيخالاسلام، سيد جليل سيد صدرالدين شيخالاسلام است كه بانى مسجد سيد صدرالدين است كه مسجد حاج رئيس هم به آن گفته مىشود و او در عهد سلطنت محمد شاه غازى «قاجار» زندگى مىكرد و در آن عهد در روزگار انقلاب روسيه خدماتى از اين سيد بزرگوار ظاهر گرديده. شاه مزبور فرمانى را در تقدير ايشان صادر و مورد لطف و التفات و عنايت خويش قرار داده است و در آن فرمان خطاب به شاهزاده (قهرمان ميرزا، صاحب اختيار آذربايجان) چنين آمده است:
«چون عاليجناب فضايل و كمالات انتساب سلالهالسّادات آقا سيد صدرالدين سرابى از جمله دعاگويان اين دولت جاويد مناص است و در عهد انقلاب روسيه خدمات ظاهر نموده به ذمّت صحت ملوكانه لازم است كه در عوض خدمات او بذل عنايت و التفات در حق مشاراليه فرماييم. لهذا به آن نورچشم كامكار امر و مقرر مىداريم كه منصب وكالت سراب و ابدات آنجا را بعهده عاليجناب مشاراليه مفوّض داشته رقم بدهد و قدغن نمايد كه اهالى سراب و ايلات آنجا، مشاراليه را وكيل خود دانسته و امورى كه متضمن ظلم و تعدّى باشد به مشاراليه رجوع نمايند».
از بزرگان اين طايفه عارف متأله معينالدين على معروف به «قاسم انوار» ـ صاحب ديوان مطبوع ـ بن محمد ابىالقاسمالجانى بن نصيرالدين ابى عبداللّه هارون بن قاسم بن محمود بن احمد بن محمد بن اسماعيل بن احمد بن حسين بن موسى بن جعفر الوقار بن محمد بن احمد بن هارون بن الامام موسى بن جعفر بن محمد الباقر بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب سيد الوصيّين عليهمالسلام مىباشد.
حكايتى از كتاب «نشان از بى نشانها»
حاج عبدالحسين حقير مىگفت: در ناحيه جام «تربت جام» املاكى را كه مجاور قبر عارف بزرگ «قاسم انوار» بود در اجاره داشتم. ليكن ملخ فراوان زراعت مرا جدّاً تهديد به نابودى مىكرد. عرض حاجت به خدمت شيخ بردم. فرمودند: مقبره شاه قاسم انوار رو به ويرانى گرائيده است تعمير كن تا شرّ ملخها از زراعت تو دور شود و سوگند خورد همين كه به تعمير آن بقعه اقدام كردم اثرى از ملخها وباقى نماند.
فرزندان مولانا
مرحوم «مولانا» داراى يازده فرزند بود. نه پسر و دو دختر. سه نفراز فرزندان او از عالمان دينى و مروجّين شريعت سيدالمرسلين و در زىّ لباس روحانيت بودند، بدين قرار:
الف – والد ماجد مرحوم آيتاللّه حاج سيد على آقا «مولانا».
متولد 16 ربيعالمولود 1320 قمرى در شهر نجف اشرف و وفاتش در تهران 22 شوال 1392 قمرى. محل دفن در شهر مقدس قم ـ گورستان ابوحسين ـ مقبره خانواده آقاى صادقيان.
حركت ايشان به نجفاشرف به عزم تحصيل 7 ربيعالاول 1340 قمرى و مراجعت به تبريز 17 محرم 1346 قمرى.
اساتيد ايشان در نجف در خارج فقه و اصول حضرات آيات عظام فقيه بزرگ شيخ احمد كاشف الغطاء و بعد از فوت ايشان شيخ محمد حسين كاشفالغطاء برادر شيخ احمد و آقا ضياء عراقى و شيخ محمد حسين اصفهانى و آقا سيد محمد حجت كوهكمرى و بيشتر استفاده ايشان از استاد اخير بوده و درسهاى فقه و اصول ايشان را به رشته تحرير مىآورد و شرح حال ايشان را جناب آقاى دكتر عقيقى بخشايشى در جلد پنجم «مفاخر آذربايجان» آورده است.
و از تأليفات ايشان است:
1 – صحت ـ سعادت
2 – نصايحالمعصومين
3 – الفروق بين المرء و المرئة
4 – شرط و جزا
5 – لطايف الاخبار
6 – تعديل الميزان (كه اين آخرين تأليف ايشان است).
7 – ….
ب ـ آيت اللّه آقاى حاج سيد مصطفى «مولانا».
متولد 29 محرم 1335 قمرى و متوفى 11 ربيع الثانى 4105 قمرى و مدفن ايشان در وادى رحمت تبريز است.
اساتيد ايشان در نجف آيات عظام آقا شيخ احمد اهرى و آقا ميرزا باقر زنجانى در درس مكاسب و كفايهالاصول و در خارج فقه اصول مرجع بزرگ شيعه آقا سيد ابوالحسن اصفهانى و شيخ محمد حسين اصفهانى و شيخ محمد على كاظمينى صاحب تقريرات آيت اللّه نائينى.
از تأليفات ايشان است: حقوق والدين و فرزند
ج ـ حجه الاسلام والمسلمين آقاى حاج سيد مرتضى «مولانا».
او از اكابر وعّاظ شهر تبريز بودند و منبر ايشان بسيار جالب و شيرين و در هر منبرى اول يك مسأله فقهى از عروه يا توضيح المسائل عنوان كرده و بعد يك روايتى از حضرات معصومين عليهمالاسلام قرائت و در اطراف آن روايت توضيح و شرحى بيان مىكرد و سپس يك مرثيه در مصائب اهل بيت مىخواند.
آن مرحوم يك كتابخانه مفصّلى داشت كه بعد از وفات ايشان به كتابخانه مدرسه علميه حضرت ولىعصر (عج) در تبريز اهداء گرديد.
تولد ايشان 21 رجب 1330 قمرى و وفاتشان 12 رمضان 1400 قمرى و مدفن وى در تبريز در وادى رحمت واقع است.
واز تأليفات ايشان است :
1 – العنبر فى مجالس المنبر
2 – مسأله حج (كتابى است مختصر در بيان مناسك حج)
3 – كشكول
4 – وقايع الايام
نظم و ترتيب در كارهاى مولانا
مرحوم حضرت آيت اللّه العظمى حاج سيد محمد «مولانا» در مراعات نظم و ترتيب خيلى مقيّد بود و هيچگاه تدريس را تعطيل نمىكرد مگر در روزهاى تعطيل رسمى. ايشان هيچگاه بدون مطالعه درس نمىگفت و تا آخر عمر اين چنين بود مگر دو سه روز به آخر عمر مانده كه از روى شدت بيمارى درس را تعطيل نمود.
وجوهاتى كه از تجّار و ثروتمندان متديّن به عنوان وجوه شرعيه از خمس و غير آن به ايشان مىرسيد همه آنها را با ذكر نام شخص تحويل دهنده و مقدار و تاريخ تحويل در دفتر مخصوص وجوهات شرعيه قيد مىكرد و نيز موارد خرج و نام مستحقين و فقرا را كاملا يادداشت مىنمود كه از بابت مال امام عليهالسلام يا سهم سادات يا غير اينها به فلان مورد به فلان مقدار داده شد. جهت علما شهر و مدرسين و طلاب و مردان و زنان نيازمند و مقدار آنچه داده مىشد هر
مورد قيد مىشد.
نيز مرحوم مولانا از مدتها پيش نمازهاى يوميه خود را احتياطاً هر روز يك روز اعاده مىكرد.
اللهم اغفر له و لنا و احشره مع اجدادهالطاهرين و صلىاللّه على محمد و آل محمد – آمين
به پايان رسيد زندگىنامه جدّ بزرگوارم آيت اللّه العظمى آقاى حاج سيد محمد مولانا قدسسره بقلم حفيد آن بزرگوار.
كمترين خدمه علم و دين سيد ابوالحسن مولانا عفى عنه
در تاريخ 4 ذوالقعده 1421 مطابق 10/11/1379